ای زندانی بغداد!
ای شب زنده دار عابد،
ای شیر بسته به زنجیر!
خلفای عباسی می پنداشتند که با بند زدن به پای حق پوی تو،
می توانند راهت را ببندند و با افکندن کند و زنجیر بر دست و گردنت، قامت افراشته ات را به ذلّت کشند و با محبوس ساختنت
محبت تو را از دل حقیرستان بیرون کنند.
اما ... غافل از آنکه نور را نمی توان پوشاند،
و عطر حقیقت را نمی توان پنهان کرد.
تو رفتی، اما راه تو، در گام های زندانیان مبارز، ادامه یافت.
ناله های دردمندانه ات، در فریاد خشمگین امت های انقلابی انعکاس داشت
و عزت تو، الهام بخش ستمدیدگان شد.
هر شاعریست در تب تضمین چشم تو
از بس سرودنیست مضامین چشم تو
چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است
از اولین دقایق تکوین چشم تو
ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است
آقا کرشمههای نخستین چشم تو
از ابتدای خلقت عالم از آن ازل
شیعه شدم به شیوه آئین چشم تو
میشد چه خوب نور خدا را نگاه کرد
از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو
امشب شکوه خُلد برین دیدنی شده
وقتی شدهست منظر و آئینه چشم تو
گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب
امشب به لطف لهجه شیرین چشم تو
چشم تو آسمان سخا و کرامت است
آقا خوشا به حال مساکین چشم تو
حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است
در انتظار لحظه آمین چشم تو
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند»
چه عالمیست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی
مهر تو است حلقه وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی
در عرش و فرش واسطهی فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
در آستانه تو کسی نا امید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی
بیشک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی
دیوانه سخای ابا الفضلی توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی
صحن و سرات غرق گل یاس میشود
وقتی که میهمان تو عباس میشود
در ساحل سخاوت دریای کاظمین
مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین
با دستهای خالی از اینجا نمیرویم
ما سائلیم، سائل آقای کاظمین
رشک بهشتیان شده حال کسی که هست
گوشهنشین جنت الاعلای کاظمین
نور الهی از همه جا موج میزند
توحیدی است بس که سراپای کاظمین
داریم در جوار حرم، حق آب و گِل
خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین
ما ریزهخوار صحن و سرای کریمهایم
این افتخار ماست، گدای کریمهایم
در سایهسار کوکب موسیبن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسیبن جعفریم
فیضش به گوشه گوشه ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسیبن جعفریم
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانهزاد زینب موسیبن جعفریم
قم، آستان رحمت آل پیمبر است
در این حرم، مُقرّب موسیبن جعفریم
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بنده مُکاتَب موسی بن جعفریم
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسیبن جعفریم
حتی قفس براش مجال پرندگیست
مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم
دلسوخته ز ندبه چشمان خستهاش
دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم
آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش
از طعنههای دشمن نادان چه میکشید
بین کویر، حضرت باران چه میکشید
در بند ظلم و کینه قوی ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه میکشید
خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بین این قبیله عصیان چه میکشید
با پیکرش چه کرده تب تازیانهها
با حال خسته گوشه زندان چه میکشید
شکر خدا که دختر مظلومهاش ندید
بابای بیشکیب و پریشان چه میکشید
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری
طفل سه ساله گوشه ویران چه میکشید
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه میکشید
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه میکشید
میگفت با لب پر از آهی که جان نداشت:
ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت
عشق تو، هر دل را خانه خود کرد،
نام تو، تاریخ حماسه های مقاومت را زینت بخشید،
شهادت مظلومانه ات،
رسواگر سلطه شکنجه و شلاق گشت.
و جای کبود تازیانه ها بر پیکر نحیف تو،
خطوط روشنی از سیه روزی حکام جور را ترسیم کرد.